پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

بیقراری نیمه شب

سلام گل مامان شبها ساعت 11 به بعد میخوابی.تا ساعت 3 یا 4 صبح خوابی و بعد یه کوچولو شیر میخوری و باز میخوابی تا ساعت 8 و نیم الی 9 صبح. اما, دیشب ساعت 4 و نیم بیدار شدی اونم با گریه!! شما هیچوقت با گریه بیدار نمیشی همیشه هر وقت که بیدار بشی خنده رو لبهات هست،اما اینبار وقتی بیدار شدی فقط گریه میکردی و جیغ میزدی و به هیچوجه حاضر به شیر خوردن و خوابیدن نشدی. تا ده دقیقه با چشمای نیمه باز گریه کردی و بابایی هم بیدار شد بعد یکم آروم شدی و دست منو گرفتی و بردی سمت سبد اسباب بازی هات و گفتی بازی  بازی. منم نشستم و باهم ماشین بازی کردیم ، عروسک بازی کردیم ... اما حاضر نشدی که بخوابی و دوباره به گریه افتادی و مامان جون و بابا جو...
31 فروردين 1392

تلاش در انجام پروژه"پوشک دیگه بسه"

سلام خوبی پسر نازم؟ عزیز دلم دو سه روزه داریم تلاش میکنیم تا از پوشک خلاص بشی الان هوا گرمه و توی این هوا با پوشک واقعا اذیت میشی. روز اولی که خواستیم این کار رو شروع کنیم (من و بابا باکمک هم)از توالت فرنگیت استفاده کردیم،اما شما اصلا حاضر نبودی توش (جیش)کنی. فقط میرفتی کارتهای بازی خودت رو می آوردی و قایم میکردی تو لاکپشتت(توالت فرنگی ات)و درش رو میبستی!!!! بعد فقط حاضر شدی روش بشینی البته دستشویی تو حمام میکردی و من هر بار باید کل حمام رو میشستم و ضد عفونی میکردم.هر یک ربع یکبار می بردمت تا زمان دستم بیاد روز اول فقط دوبار لباست خیس شد و به اصطلاح از دستت در رفت که بگی. اکثرا آخر شب یا اول صبح پی پی میکنی منم رو این حساب ...
25 فروردين 1392

دایره لغات پندار 3

سلام اومدم تا برات از کلماتی که میگی و کارهای جالبت بگم: البته تقریبا هر چی که بگیم رو تکرار میکنی اما بعضی ها رو با لحن خاص خودت میگی که بامزه تره : دادی = دایی دگی = دکمه دوغ بند = امر به بستن چیزی پسته = با فتحه روی ت قاقا = هر خوراکی که میبینی قند چای مانی = ماهی حموو = حمام ده پنج یک سس ماشین سبزی چوب شور آجی هنی نی = هندوانه   اما کارهای بامزه ات: یکی تیو تیو کردنه که انگشتت رو مثل تفنگ میگیری جلومون و میگی تیو تیو (صدای شلیک) تا ما الکی خودمون رو به مردن بزنیم. دیگه اینکه موقع خواب چشات رو میبندی و خرو پف میکنی که بگی من خوابم. شب هم موقع خواب سمت راست من میخوابی و نصفه شب از ر...
19 فروردين 1392

19ماهگی پندار جونم

سلام سلام ما برگشتیم این چند روز سرعت اینترنت افتضاح بود و من نتونستم مطلب بزارم امروز 17فروردین ماه مصادف هست با 19 ماهه شدن عسل مامان،مبارکه عزیزم روز سیزده بدر هم همراه با مامان جون اینا و عمو احمد (پسر عمه بابا)و خانواده اش رفتیم کنار پل ایستگاه دوازده بین نخلها خیلی خوش گذشت. اینهم عکسای این چند وقت: البته در ا دامه مطلب...   اول عکسهای جشنواره نوروز (محوطه برج میلاد): و این هم عکس 19 ماهگی پسر طلا: و پس از چند دقیقه پندار عوض میشود:   ...
17 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام سلام عزیزم سال نو مبارک قشنگم امسال اولین سالی بود که بعد از عقد با بابایی، سال نو ما تهران بودیم. کنار سفره مامانی سفره کوچیک اما با صفامون رو پهن کردیم و با هم دعا کردیم و سال رو تحویل کردیم. ما تا روز 5 فروردین تهران هستیم و بعد به آبادان برمیگردیم. بعد از سال تحویل دایی مجید و ما باهم رفتیم پارک پلیس تا شما بازی کنی و شاد باشی.ماشالله چقدر تو پارک شاد بودی و بازی کردی بعد هم به خونه مامانبزرگ گل افروز و دایی محمد رفتیم و بعد از کلی مهمون بازی آخر شب به خونه برگشتیم. روز اول فروردین هم صبح به خونه خاله عصمت رفتیم و بعد از ظهر هم منزل آقای باغانی.در راه برگشت بودیم که زهرا جون(دختر خاله مامان)تماس گرفت و برای ع...
2 فروردين 1392
1